چهار شعر
شهین صادق زاده
در زیر درخت پرشكوفه گیالس
دو پای شهوتم شكست
و تن تكیده از تكرار
از اعجاز شكوفه فروریخت
در بستر سپید آوار تخم نورانی آگاهی در آشیانه امن زهدانم فروغلطید
و اینك
بی هیچ هوس
تو گوئی
جهانی
درونم
نفس میكشد
*
ابرها میگذرند
طرح به طرح
درختان
رنگ به رنگ
رود جاری
آسمان، سیال
حتی كوهها كه ساكنند
در حركتی پرشتاب
همه چیز در سكونی عمیق، روان
و روان در سكونی عمیق
جنگل
نظم پیداست در ته بینظمی آن
و قوانینی كه نانوشته میشود خواند به دیوار حیات من نگاهم جاری به
جریان سكوت همراز “آگاهی آب” همه پیدا گر چه تاریك همه پیدا در
ناپیدایی آن
*
در این دنیای ناامنی
من ایمانم
در این آشوب و دلشوره
چه آرامم
در این سردابههای سرد پرسودا
نمیمانم، نمیمانم
من برای بوفهای یأس
دشتی یاس میكارم
برای تلخی غم
دسته دسته نیشكر دارم
نمیدانی، چه میدانی؟
كه من در زیر این تاریک چادر شب
چه ماهی در بغل دارم؟
*
نه شبی
نه روزیو
و نه غروب
نه طلوعی
نه وصلی نه هجران
و پیوسته و روان ساكن
و عمیقی
و گمی، پیدا
نگاهی
حریر مهری
زرینی
تنی
تمامی
ناتمامی
دو پای شهوتم شكست
و تن تكیده از تكرار
از اعجاز شكوفه فروریخت
در بستر سپید آوار تخم نورانی آگاهی در آشیانه امن زهدانم فروغلطید
و اینك
بی هیچ هوس
تو گوئی
جهانی
درونم
نفس میكشد
*
ابرها میگذرند
طرح به طرح
درختان
رنگ به رنگ
رود جاری
آسمان، سیال
حتی كوهها كه ساكنند
در حركتی پرشتاب
همه چیز در سكونی عمیق، روان
و روان در سكونی عمیق
جنگل
نظم پیداست در ته بینظمی آن
و قوانینی كه نانوشته میشود خواند به دیوار حیات من نگاهم جاری به
جریان سكوت همراز “آگاهی آب” همه پیدا گر چه تاریك همه پیدا در
ناپیدایی آن
*
در این دنیای ناامنی
من ایمانم
در این آشوب و دلشوره
چه آرامم
در این سردابههای سرد پرسودا
نمیمانم، نمیمانم
من برای بوفهای یأس
دشتی یاس میكارم
برای تلخی غم
دسته دسته نیشكر دارم
نمیدانی، چه میدانی؟
كه من در زیر این تاریک چادر شب
چه ماهی در بغل دارم؟
*
نه شبی
نه روزیو
و نه غروب
نه طلوعی
نه وصلی نه هجران
و پیوسته و روان ساكن
و عمیقی
و گمی، پیدا
نگاهی
حریر مهری
زرینی
تنی
تمامی
ناتمامی