VI
در کلبه ی دل
سکوت دلنشین آزادی
در قصر بندگی
ضرب و کوب رقص ها همچون پُتک
کف دستی خاک
امّا بارور
فرسخ ها کویر
لیک تنها خار و مار
لحظه ای رویا در روح و ضمیر
همچون بهشت
سال ها فکر و دلالت
همچو دود اندر هوا
مُشتی آب از چشمه خوردن
به زلال
تشنه لب
دریا به دریا
بی جواب
VII
آری، آری
تلخ می نویسم
شیرین می گویم
شور می گریم
تا بگویم
که من زندگی را مزه کرده ام
در یک وعدۀ عمر
ای عشق
به من بگو چه طعمی داری؟
IX
نرد عشق
چه تأسف بار است
در زیر دست ها
سنگلاخ را یافتن
درد را
در فریاد خود بشناختن
و عاقبت
همه هستی خود را
در نرد عشقی باختن