ابو المعانی عبد القادر بیدل دهلوی
Abd al-Qāder Bīdel of Delhi
غزل ۱۸۶۷
۱
غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع
به هم رسیدن لبهاست قاصد دل جمع
۲
ندیده هیچكس از کارگاه کسب و کمال
به غیر وضع ادب صورت فضایل جمع
۳
دمی فراهم شیرازه تأمل باش
کتاب معنیات اجزا شد از دلایل جمع
۴
به کارگاه هوس احتیاجت این همه نیست
تو فرد ملک غنایی مباش سایل جمع
۵
مدوز کیسه به وهم ذخیره انفاس
که این نقود پراکنده نیست قابل جمع
۶
کجا بریم غم ذلت گرانجانی
که میکشیم به یک ناقه بار محمل جمع
۷
تو در خیال تعلق فسردهای ورنه
همان جداست چه خاک و چه آب در گل جمع
۸
نرست موجی از این بحر بیتلاش گهر
تو هم بتاز دو روزی به حسرت دل جمع
۹
حساب عبرتی از پیش پا مشو غافل
چو اشک شمع همان خرج گیر داخل جمع
۱۰
هزار خوشه در این کشت دانه شد بیدل
به غیر تفرقه چیزی نبود حاصل جمع
غزل ۳۶۱
۱
چو من ز کسوت هستی تر آمده است حباب
به قدر پیرهن از خود بر آمده است حباب
۲
جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور
عرق فروش سر و افسر آمده است حباب
۳
هزار جا گره اعتبار شق کردیم
به چشم ما همه دم گوهر آمده است حباب
۴
کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد
سوار کشتی بیلنگر آمده است حباب
۵
به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش
به روی آب تنک کمتر آمده است حباب
۶
به نام خشک مزن جام تردماغی ناز
ز آبگینه هم آخر بر آمده است حباب
۷
به فرصتی که نداری امید مهلت چیست
درون بیضه برون پر بر آمده است حباب
۸
ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس
نفس گرفته برون در آمده است حباب
۹
طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم
که جام بر کف و گل بر سر آمده است حباب
۱۰
مکن ز خوان کرم شکوه گر نصیبت نیست
که در محیط نگون ساغر آمده است حباب
۱۱
ز باغ تهمت عنقا گلی به سر زدهایم
به هستی از عدم دیگر آمده است حباب
۱۲
نفس متاعی بیدل در چه لاف زند
به فربهی منگر لاغر آمده است حباب
.These poem numbers follow the 2010 Khalili edition
۱
غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع
به هم رسیدن لبهاست قاصد دل جمع
۲
ندیده هیچكس از کارگاه کسب و کمال
به غیر وضع ادب صورت فضایل جمع
۳
دمی فراهم شیرازه تأمل باش
کتاب معنیات اجزا شد از دلایل جمع
۴
به کارگاه هوس احتیاجت این همه نیست
تو فرد ملک غنایی مباش سایل جمع
۵
مدوز کیسه به وهم ذخیره انفاس
که این نقود پراکنده نیست قابل جمع
۶
کجا بریم غم ذلت گرانجانی
که میکشیم به یک ناقه بار محمل جمع
۷
تو در خیال تعلق فسردهای ورنه
همان جداست چه خاک و چه آب در گل جمع
۸
نرست موجی از این بحر بیتلاش گهر
تو هم بتاز دو روزی به حسرت دل جمع
۹
حساب عبرتی از پیش پا مشو غافل
چو اشک شمع همان خرج گیر داخل جمع
۱۰
هزار خوشه در این کشت دانه شد بیدل
به غیر تفرقه چیزی نبود حاصل جمع
غزل ۳۶۱
۱
چو من ز کسوت هستی تر آمده است حباب
به قدر پیرهن از خود بر آمده است حباب
۲
جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور
عرق فروش سر و افسر آمده است حباب
۳
هزار جا گره اعتبار شق کردیم
به چشم ما همه دم گوهر آمده است حباب
۴
کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد
سوار کشتی بیلنگر آمده است حباب
۵
به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش
به روی آب تنک کمتر آمده است حباب
۶
به نام خشک مزن جام تردماغی ناز
ز آبگینه هم آخر بر آمده است حباب
۷
به فرصتی که نداری امید مهلت چیست
درون بیضه برون پر بر آمده است حباب
۸
ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس
نفس گرفته برون در آمده است حباب
۹
طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم
که جام بر کف و گل بر سر آمده است حباب
۱۰
مکن ز خوان کرم شکوه گر نصیبت نیست
که در محیط نگون ساغر آمده است حباب
۱۱
ز باغ تهمت عنقا گلی به سر زدهایم
به هستی از عدم دیگر آمده است حباب
۱۲
نفس متاعی بیدل در چه لاف زند
به فربهی منگر لاغر آمده است حباب
.These poem numbers follow the 2010 Khalili edition