دو، سه متر آنسوتر بر دار کناری هم روی جرثقیل علیرضا که بین دوستانش به «علیرضا خرچنگ» معروف است قبل از اعدام، سرش را روی شانه مامور نقابدار اجرای حکمش گذاشته بود، تنهاکسی که در آخرین لحظههای زندگی او را همراهی میکرد درحالیکه اشک پهنای صورت گرد علیرضا را گرفته بود. علی و علیرضا ۲۲ و ۲۴ ساله دقایقی پیش از طلوع خورشید روز یکشنبه زمانی که هنوز آسمان تاریک بود و در بین صدای شیون و فریاد چند زن که از داخل جمعیت به گوش میرسید و گریه بسیاری از دوستانشان که برای دیدار آخر آنها آمده بودند، روی دار رفتند. آن دو با حلقه زدن طناب دار دور گردنشان بدون دستوپا زدن و تقلا برای ادامه زندگی در چشمبرهمزدنی روی دار جان دادند و بدنشان دقایقی روی دار آویزان ماند.
با اعدام علی و علیرضا پروندهای که ۵۰ روز پیش (روز ۱۱ آذر) با گفتوگوی دو جوان در قهوهخانهای کوچک در خیابان ۱۷ شهریور و قرارگذاشتن برای زورگیری با کمک دو دوست دیگر (مهرداد و میلاد) شروع شد و با انجام زورگیری چند ساعت بعد در کوچه جمال خیابان خردمند جنوبی ادامه پیدا کرد، برای همیشه بسته شد. علیرضا پیش از این در مصاحبه با آسمان درباره انگیزه زورگیری گفته بود: «در قهوهخانه نشسته بودم و اعصاب درست و حسابی نداشتم، مادرم مریض بود و باید جراحی میکرد اما بیمارستان قبل از انجام عمل پول خواسته بودند، مهرداد هم که روبهروی من نشسته بود نیاز به پول داشت برای گرفتن رضایت از یک شاکی و آن هم شروع کرد به درد دل کردن، علی چوره هم از وسط حرفها به ما اضافه شد و تصمیم گرفتیم چند تا زورگیری کنیم تا پول دستمان بیاید. مهرداد با برادرش میلاد تماس گرفت، موتور و قمه را جور کردیم و شروع کردیم تو خیابان چرخیدن و رد زنی.»
ساعت حدود دو بعدازظهر علیرضا و دوستانش رد مرد جوانی به نام جواد که حسابدار شرکت پخش دارو بود و از بانک سامان خارج شده بود را در خیابان کریمخان میزنند و او را تا جلوی محل کارش دنبال میکنند و پیش از اینکه جواد بخواهد زنگ در شرکت در کوچه جمال را بزند او را با دو موتور محاصره میکنند و کیف پول و مدارکش را با خود میبرند. کیفی که حدود ۷۰هزار تومان پول در آن بود و سهم علیرضا و دوستانش از این زورگیری حدود ۱۵هزار تومان برای هر نفر شد. اما آنها در حالی با موتور از صحنه جرم فرار کردند که تمام صحنههای زورگیری توسط دوربین بالای ساختمان شرکت پخش دارو ضبط شده بود و خیلی زود روی خروجی سایتهای خبری قرار گرفت و از تلویزیون هم پخش شد. بعد از انتشار این تصاویر زورگیری در تلویزیون پرونده وارد مرحلهای جدید شد و رئیس قوه قضائیه در حاشیه جلسه مسوولان قضایی این زورگیری را مصداق محاربه دانست و مجازاتش را اعدام اعلام کرد.
بعد از این واکنش پلیس در چند عملیات ویژه علیرضا ۲۲، علی ۲۴ که با چاقو زورگیری کردند و میلاد ۲۲ و مهرداد ۲۰ ساله که پشت موتور نشسته بودند را دستگیر کرد. با توجه به پخش فیلم و دستور رسیدگی ویژه برای این پرونده همهچیز برای جوانان زورگیر خیلی زود پیش رفت و پروندهای که در شرایط معمول رسیدگی آن شاید چندین ماه طول میکشید، در یک هفته به دادگاه رسید و بهصورت ویژه در دادگاه انقلاب بررسی شد و برای دو متهم ردیف اول پرونده یعنی علیرضا و علی که چاقو در دست داشتند حکم اعدام و برای مهرداد و میلاد دو برادری که پشت موتور نشسته بودند حکم ۱۰ سال حبس، ۷۴ ضربه شلاق و ۵ سال کار در شهرستان صادر شد. حکمهایی که چند روز بعد به تایید دیوان عالی کشور هم رسید تا در سحرگاه روز یکشنبه در ملاءعام و در نزدیکی محل جرم برای دو متهم محکومشده به اعدام اجرایی شود. علی و علیرضا در شرایطی اعدام شدند که حتی شاکی اصلی پرونده جواد که «خفتگیری شده بود» هم در دادگاه رضایت داده بود و از قاضی صلواتی خواسته بود تا آنها را ببخشند.
حکم اعدام در شمال پارک هنرمندان و در نزدیکی ساختمانهای آجربهمنی خانه هنرمندان انجام شد. همان جایی که از گالریهای مختلف هنری و چند سالن نمایش تشکیل شده و طبق فهرست برنامهها این ماه نمایش «هملت» و «بازی خانه قیاسالدین معالفارق» در سالنهای آن روی صحنه رفته بود. البته اینبار به فهرست نمایشهای در حال اجرا، اجرای اعدام در ملاءعام با تنها یک اجرا در فضای باز شمال پارک هنرمندان در ساعت ۵ صبح هم اضافه شده بود.
برای این اجرای از پیش اعلامنشده همهچیز از روز قبل در ضلع شمالی پارک کمی آنسوتر از زمین شطرنج و با فاصله حدود ۱۰ متری از مجسمه چوبی بلند فانوس با زدن داربستهای فلزی و نصب پارچهنوشتهها روی داربست در خیابان بهشهر آماده شده بود. «محل اعدام سارقین و زورگیران خشن»، «ماموران کلانتری ۱۰۷ فلسطین از زحمات شما کمال تشکر را داریم/ شورای یاری محله خردمند» فضای مستطیلشکل اجرای حکم اعدام طوری حاضر شده بود که تماشاچیان از داخل پارک اعدام را تماشا کنند و جرثقیلهای اعدام در خیابان بهشهر جای بگیرند. حدود ۱۰ مامور با یک ماشین ون و یک ماشین الگانس هم از عصر روز قبل گروه ویژه تدارکات اجرای حکم بودند و با نزدیکشدن به زمان اعدام به تعداد ماموران و ماشینهای نیروی انتظامی اضافه میشد. تماشاچیان هم از حدو ساعت ۴ صبح کمکم دور هم و در ضلع شمالی پارک جمع شدند. آنها ابتدا روی چمنها و صندلیهای پارک نشسته بودند اما با نزدیکشدن به زمان اعدام هرکدام برای خود پشت داربست جایی پیدا میکردند و گروهی هم با بالارفتن از درختان اطراف به دنبال جایی مشرف به جرثقیل دارد بودند.
از نیمههای شب نور دو پروژکتور روی دو جرثقیل نارنجیرنگ انداخته شده بود تا فضای اصلی اجرای حکم اعدام روشن باشد مانند نورهایی که روی صحنههای نمایش تابانده میشود اما بقیه فضای دور داربست تقریبا تاریک بود. این سوی داربست مردم در هوای نسبتا سرد زیر نور ماه و لامپهای روشن پارک ایستاده بودند و منتظر آمدن علی و علیرضا برای اجرای حکم بودند. بیشتر تماشاچیان از نزدیکان، دوستان و بچهمحلهای علی و علیرضا بودند که به عادت بچههای محلههای جنوبی شهر بیشتر با موتور خود را از محله شکوفه در خیابان پیروزی به ضلع شمالی پارک هنرمندان رسانده بودند. دو پسر نوجوان از بچههای محله شکوفه دو سر یکی از صندلیهای پارک را با زحمت گرفته و آن را در کنار داربست قرار میدادند تا جای بهتری داشته باشند و از ارتفاع بهتری جرثقیل دار را نگاه کنند.
در بین حاضران که برای تماشای اجرای حکم اعدام آمده بودند، تعداد کمی هم از اهالی محل و ساکنان خیابانهای اطراف دیده میشوند، تعداد محدودی که بهراحتی بهدلیل تفاوت نوع لباس و پوشش متمایز از دوستان و بچهمحلهای علیرضا و علی بودند. اعدام در ضلع شمالی پارک هنرمندان نسبت به اعدامهایی که سال گذشته در محلهّهای میدان کاج، سعادتآباد، میدان هفتحوض و خیابان شهید محلاتی در ملاءعام برپا شده بود با استقبال کمتری روبهرو شده بود. حتی همسایههای محل اجرای حکم هم که تعدادی از آنها در خانههایشان به داخل فضای داربستهای اعدام باز میشود و جرثقیل اعدام روبهروی خانه و آپارتمانشان قرار گرفته بود، علاقهای به تماشا نشان نداده بودند و کمتر لامپی از خانههای روبهروی محل اعدام روشن بود. تنها چند نفر از همسایهها پشت شیشه و روی پشتبام ایستاده بودند و اجرای حکم اعدام دو زورگیر جوان را تماشا میکردند. یکی از همسایهها که دختر جوانی است در خانهاش رو به فضای مستطیلشکل اعدام باز میشود، یک روز بعد از اجرای حکم میگوید: «عصر که از سر کار برگشتم، با دیدن داربستّها تعجب کردم و مادرم گفت که قرار است صبح روبهروی خانه ما دو نفر اعدام شوند، من خیلی اهل خبر نیستم و اصلا درباره این زورگیری چیزی نشنیده بودم. پدرم که مشکل قلبی دارد تا شب کلی حرص خورد و میگفت چرا جلوی خانه ما، این همهجا هست، ما اصلا این جوانها را نمیشناسیم، اینجا محله آرام و بیسروصدایی است و مردم سرشان به کار خودشان است.»
عقربههای ساعت حدود ۵ و نیم را نشان میدهد «یک دو سه، پف، پف...» صدا خشن مردی در بلندگوهای چیدهشدن دور داربست پخش میشود و سکوت شب پارک و خیابان بهشهر را میشکند، تعداد افراد جمعشدن دور داربستها به حدود ۴۰۰ نفر رسیده است، همزمان یکی از فرماندهان پلیس در میدان که هیکلی نسبتا درشت دارد به سربازها که بیشترشان جوانهای ۱۹ تا ۲۳، ۲۲ ساله به نظر میرسند و از سرما دستانشان را در جیب کردهاند، دستور میدهد تا در کنار داربستها و در نزدیکی تماشاچیان آرایش نظامی بگیرند. آرایشی که گاهی باعث میشود جلوی دید افراد جمعشده را بگیرد و دید آنها را کور کند، با اعتراض تماشاچیان روبهرو میشود: «سرکار جون مادرت یک کم آنورتر وایسا این جوری هیچ معلوم نیست.»
دقایقی بعد صدای آژیر و نور قرمزرنگ ماشینهای آگاهی فضای مستطیلشکل اعدام را پر میکند و ماشین ون که علی و علیرضا در آن جای دارند وارد فضای مستیطیلشکل اعدام میشوند و در فاصله دو، سه متری با جرثقیل اعدام، میایستد. صدای تلاوت قرآن از میکروفنها فضا را پر کرده است، گروهی از تماشاچیان از نگرانی و استرس پکهای محکم به سیگارهای خود میزنند و تعدادی هم دوربین موبایلهای خود را رو به جرثقیل و ماشین ون گرفتهاند و منتظر خروج علی و علیرضا از ماشین هستند. لحظاتی بعد از اتمام تلاوت قرآن، با بیرون آوردن دو متهم جوان از ماشین و قرارگرفتن آنها زیر قلابهای دو جرثقیل و بستن طناب دار روی قلابها و صدای فریاد و شیون محوطه را پر میکند، بسیاری از دوستان و بچهمحلّهای علیرضا و علی آنها را صدا میزنند و همزمان صدای فریادهای زنانی در جمع شنیده میشود، صداهایی که بسیاری در بین جمعیت حاضر معتقدند متعلق به مادر و خواهر متهمان است که برای وداع با عزیزانشان آمدهاند. با بالارفتن صداهای بچهمحلهای متهمان سربازان نیروی انتظامی به داربستها نزدیکتر میشوند و با باتومهای در دست خود ضربههایی به میلههای داربست میزنند و تلاش میکنند تا تماشاچیان را آرام کنند. در این بین ماموران نقابدار اجرای حکم همهچیز را برای اجرای اعدام آماده میکنند و دو طناب سفیدرنگ را به گردن علی و علیرضا میاندازند، علی آب میخواهد و علیرضا سر از ته تراشیدهاش را روی شانه مامور کناردستیاش میگذارد. در همین لحظات یکی از مسوولان دادستانی حکم متهمان را میخواند، دستور اجرای آن و بالا رفتن اهرم قلاب جرثقیل را صادر میکند تا جدال با مرگ برای این دو جوان آغاز شود، جدالی که چند ثانیه بیشتر طول نکشید.
اجساد علی و علیرضا ۱۸ دقیقه روی دار ماند، علی پشت به تماشاچیان با لباسهای سورمهای روی دار گرفته بود و صورتش دیده نمیشد و علیرضا با سری رو به آسمان بر دار بود. آسمانی که کمکم روشن شد و نور نارنجیرنگی از طلوع خورشید پهنه آن را فراگرفت. با روشن شدن هوا و کمشدن جمعیت اهرم جرثقیل قرار گرفت تا اجساد علی و علیرضا داخل کیسههای مخصوص حمل اجساد قرار گیرد.
گروهی هم در کنار داربستها مشغول جمعکردن وسایل شدند، مردی سیمهای بلندگوها را دور دستش حلقه میکرد و نفری دیگر تلاش میکرد تا بلندگوها را به کنار ماشین بکشد و داخل صندوق عقب بگذارد. نیروهای پلیس هم با جای گرفتن کیسههای جنازه در آمبولانس پزشکی قانونی و حرکت ماشین کمکم صحنه را ترک میکردند. اما کمی آنسوتر از داربستهای صحنه اعدام، پارک هنرمندان شکلی دیگر به خود گرفته بود، صدای موسیقی از کنار حوض به گوش میرسید و گروهی از زنان و مردان در سه ردیف ورزش صبحگاهی را شروع کرده بودند. مردی میانسال روبهروی جمع ایستاده بود و با توجه به صدا و حرکت او گروه دستان خود را باز و بسته میکردند. «یک، دو، سه، یک، یک، دو، سه، دو، یک، دو، سه، سه...»